نازنین...!

بچه که بودم بعد از گناه شکستن گهواره های بی مسیح و ثواب پاره کردن تسبیح خاکی شیطان ، روزی هزار مرتبه داستان خلقت گریه را مرور می کردم.

مادرم می گفت : نسیم وسار وصنوبر همه شرح بارانی هوای غصه اند و در زمزمه معصوم گل محمدی دخترکی است که خواب بلند اشک را تعبیر می کند.

  ومن نمی دانستم که پرستوی آن روزها ، نامش از سفر گیسوان تو با قطار باد گرفته شده است.

آه آن روزها...

آن روزها که اردیبهشت دامن معطر تو ، باغی از گیلاس بود و در شب مرداد نگاه تو ، حواصیلی از پرواز زاده می شد.

آن روزها که بقعۀ مبارک قلب تو ، هر قفل بسته حاجتی را باز می کرد ومن زائری کوچک بودم که به دل نوشته های حریم سبز  تو چشمک میزد.

آن روزها که دوستی، دراز گیسویی بودکه از میدان اول باران تا نرسیده به هجرت سرخ اقاقی ،از پشت ویترینهای نیامده ، اسم من و تو را صدا می کرد و  در دستهای کوچکمان ، مشتی ترانه به یادگاری می داد.

حالا که آن روزها گذشته است و تو کنارم نیستی تا خاطره ای دوباره از باران را مرور کنیم.

تو رفتی ومن کنار گلدانی خالی از نسترن ، حجم خاکی این شب مفلوک را به دوش می کشم تا شهاب زود گذر این غم نیز بگذرد  و من به حوالی سپیدی قلب تو برسم.

پس دعا کن باران ببارد تا رنگین کمان با تو بودن بر آسمان خانه ام حلول کند...

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
راحله یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:57 ب.ظ http://www.kahroba.blogfa.com

سلام .وب قشنگی داری .با اجازتون من لینکتون می کنم .بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد