نازنین دوباره تنها شده ام...!

دوباره عصر ، دوباره غروب ،

 دوباره نیمکت خالی از تو....!

دوباره من که بی تو شبیه گورستانی از گریه هستم.

دفترم را بر می دارم وبر پشت بام بی کبوتر گر گرفته از حریق غصه می نشینم.

ساعتم را به وقت نیامدن باد کوک می کنم وبه ذره های غبار آه در این آسمان بی پرنده زل می زنم.

چقدر من تنها هستم و

چقدر قصۀ تنهایی من ، تنهاست.

دفترم را به اشک می شویم و با خودکاری از خیال آمدن تو ، روی گلبرگهای خطوط موازی دفترم به تو و از تو اینگونه می نویسم:

کاش آغوش از دست رفته تو ، پیله شب پره بودنم را در هم می شکست تا من هم پروانه می شدم...!

کاش در این ظلمات عصرهای بی تو، پائیز را چون آهنگی می کردی تا رقص تنهایی ام بوی بهار بگیرد...!

کاش آدرس معطر حضورت را به درختان انگور می دادی تا با جرعه ای شراب ، کنار سیمای بارانی ات ، خیمه عشق می زدم...!

کاش به کودکان جمعه های تعطیل ، مشق غم مرا تکلیف می کردی تا در اولین شنبه سال ، انشای عشق تو را با صدای بلند گریه کنم...!

کاش اذان حنجره ات از مناره های سبز گیتار بالا می رفت تا من به افق گریه های تو  رکعتی از ترانه را سجده کنم...!

کاش در انعکاس صاعقه و صداقت ، باران واژه ای به صندوق پستی کویر دستهایم حواله می کردی ، تا دل بوتۀ تنهایی ام از خشکی بی تو زار نزند...!

کاش گلدان گریه هایم را می شکستی وشمعدانی لبخند را در آئینه بهت زده نگاه اشک آلودم می کاشتی؛

 چقدر چشمان خسته ام به باغبانی دستهای مهربان تو نیاز دارد...!

اما افسوس که تو نیستی

 و یاد تو را

کلاغ عصرهای خون مردگی با خود به باغی در آن سوی دیوارها برده است

 و من

روی پشت بامی از قفس وغبار به شهری در ماورای خیال تو می اندیشم

جایی که من وتو

 بی هیچ دفتری، بی هیچ خودکاری، بی هیچ کتابی و بی هیچ واژه ای

 شاعریم...!

تو

 حدیث قیامت جاودانه عاشقان را روایت می کنی

 و  من

 بغض کلام شاعرانه دل شکستگان را...

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد